مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
دارد این ماه محرّم سفـره داری بینظیر که شده روز و شب ما روزگاری بینظیر ما امـام مـجـتـبـی داریم یـاری بینـظـیر قافـله دارد از او دو یـادگـاری بینـظـیر امشب اما عشق پای سور و ساتش میرود دست مـا بـر دامن شـاخـه نـبـاتـش مـیرود نامش عبدلله ست یعنی هم حسین و هم حسن گشته یک عالم حسین و گشته یک عالم حسن میشود با یاحسینِ او دلـش محکم حسن هرچه میگویم حسین و هرچه میگویم حسن در وجـود نـوجـوان خـیـمـههـا مـعـنــا شـده سـن و سـالـش را نـبـیـن آقـای آقــاهـا شـده موقع عصر است یعنی لحظههای آخر است کربلا دیگر نگو این حال، حال محشر است یک ودیعه از برادر در کنار خواهر است باز انگاری حسن دستش به دست مادر است کوچـهای اینجا ندارد باشد اما تـل که هست باز هم انسیهای درگیر یک معضل که هست دید از بالا عـمو جان را به نیزه میزنند عدهای سیراب، عطشان را به نیزه میزنند بیوضو آیـات قـران را به نیزه میزنند یوسفِ افتاده بیجان را به نیـزه میزنند چـشمها را بـست مشغـول دویـدن شد سریع بیخیال نیـزه و شمشیر و جوشن شد سریع دست خود آورد دستش را زدند و گفت آه پیش چشمش به عمویش پا زدند و گفت آه تیـرها را بر تنـش یکجا زدند و گـفت آه هرچه را که داشت با دعوا زدند و گفت آه خواست تا لب وا کـند اما لـب آئـینه سوخت تیری آمد که برادر زاده را بر سینه دوخت |